سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با ولایت زنده ایم
 
قالب وبلاگ

هزار حیف نبودم به روز عاشورا  

 که یارى تو کنم من بروز عاشورا

ولى تلافى آن مى‏کنم به صبح و مساء   

لاندبنک فى کل حال یا جدا

تو کشته گشتى و بس رخنه‏ها به ایمان شد   

هزار حیف تنت پایمال اسبان شد

سر منیر تو اندر تنور، مهمان شد   

لاندبنک فى کل حال یا جدا

افسوس که عمرى پى اغیار دویدیم   

از دوست بماندیم و به مطلب نرسیدیم

بس سعى نمودیم که به بینیم رخ دوست   

جانها به لب آمد، رخ دلدار ندیدیم

اى حجت حق پرده ز رخسار بر افکن   

که از هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم

اى دست خدا دست برآور که ز دشمن   

بس ظلم بدیدیم و بى طعنه شنیدیم

شمشیر کجت، راست کند قامت دین را   

هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم

شاها ز فقیران درت روى مگردان  

 بر در گهت افتاده به صد گونه امیدى

 


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 11:8 عصر ] [ فارا ] [ نظر ]

هفته بسیج هم در حال تمام شدن است و با بچه ها سعی کردیم هفته فعالی داشته باشیم که الحمد لله تمام بچه ها سعی کردن که در تمام برنامه های پایگاه شرکت کنند.جالب ترینش روزی بود که مریم خانم و پسرش از کربلا و وسوریه می امدند.خانواده فقیری بودند.داشت می رفت کربلا جز خانواده اش کسی نبود که بدرقه اش کنند .دخترش گریه میکرد که چون فقیریم کسی تحویلشون نمیگیره.....البته یه اخلاقهایی هم دارن که مردم هم کمی ازشون میترسن..بگذریم..

روز پنج شنبه بعد از برنامه طرح صالحین و بازدید از نمایشگاه عفاف و حجاب که داخل حیاط تکیه برپا کرده بودیم..رفتیم مدرسه ابتدایی محل تا یه مسابقه ورزشی هم بین اعضای بسیج برگزار کنیم...مسیر راه نیز از خونه مریم خانم میگذشت ..دیدیم که پارچه زدن . یه خبرایی هم هست...خانمها همه وایسادن و به من گفتن بهتر نیست که همگی بریم استقبال کربلایی مریم..گناه داره بنده خدا..کسی نیست بره استقبالش...ثواب داره زائر امام حسینه و حضرت زینب....گفتم اگه همه قبول کنن و قید مسابقه رو بزنن .من حرفی ندارم....همه قبول کردن ..یه سی چهل نفری میشدیم..همگی راه افتادیم  به سمت اول محل...وسط راه صدای چاووشی میاومد...کربلایی مریم بود و خانوادهاش یا اقای منصوری که چاووشی میکرد...بنده خدا خیلی ذوق کرد...خیلی خوشحال شده بود .دختراش که خیلی خوشحال بودند .میگفتند خدا همیشه به فکر بنده هاش هست....بعدش همه رفتیم گلزار شهدا...رسمه توی محل که اول سر مزار عزیزانشون هم میرن ..موقعی که دارن میرن یه سفر دور...یا برمیگردن...ما هم برنامه غبار روبی گلزار شهدا رو برگزار کردیم..بعدش  تا خونه شون رفتیم...یه عده وارد خونشون شدند...خانومها را راهنمایی کردم مدرسه تا لااقل یه مسابقه دو میدانی رو براشون برگزار کنم...مسابقه هم برگزار شد..بعد به خانمها گفتم پذیرایی در خدمتون هستیم خونه خاله مریم...ما بقی هم رفتیم سر سفره سوغات کربلایی مریم...چه سفره ایی ..بچه ها در هیچ مراسم بسیج چنین پذیرایی جانانه ایی نشده بودن...یکی از بچه ها روزه داشت ..ولی وقتی سفره سوغات رو دید اصلا یادش رفته بود و روزه شو باطل کرد ..بنده خدا وقتی فهمیده بود روزه است خیلی گریه کرد.....روز خوبی بود....محرم هم اومد....دلهای عاشق ابا عبد الله تپیدن رو شروع کرد.....

یا ابا عبدلله

دانی که چرا چوب بود قسمتش اتش

بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است

دانی که چرا اب فرات است گل الود

شرمندگیش از لب عطشان حسین است

دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش

زیرا که خدا نیز عزادار حسین است

یا ابا عبدالله


[ شنبه 90/9/5 ] [ 10:54 عصر ] [ فارا ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

پیر ما گفت که جنگ است قلم بردارید...
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 55609