سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با ولایت زنده ایم
 
قالب وبلاگ
تا "بهار عربی" روی علف باز کند/
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند/
وای اگر دست کجی پا به "نجف" باز کند/                                                                                                 
عاشق شیر خدا، وارث شمشیر خداست/
سینه "سنی و شیعه" سپر شیر خداست/
                                                                                                                                                             

[ دوشنبه 93/3/26 ] [ 7:45 عصر ] [ فارا ] [ نظر ]


[ شنبه 93/3/24 ] [ 12:39 صبح ] [ فارا ] [ نظر ]

یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد . هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند . نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط بتواند از او تقلید کند . یه روز نوه اش پرسید : پدربزرگ من هر دفعه سعی می کنم مانند شما قرآن بخوانم ، اما آن را نمی فهمم و چیزی را که نفهمم زود فراموش می کنم و کتاب را می بندم ! خواندن قرآن چه فایده ای دارد؟ پدر بزرگ به آرامی زغالی را داخل بخاری گذاشت و پاسخ داد : این سبد زغال را بگیر و برو از رودخانه برای من یک سبد آب بیاور . پسر بچه گفت : اما قبل از اینکه من به خانه برگردم تمام آب از سوراخهای سبد بیرون می ریزد! ؟ پدر بزرگ خندید و گفت : " آن وقت تو مجبور خواهی بود دفعه بعد کمی سریعتر حرکت کنی ". و او را با سبد به رودخانه فرستاد تا سعی خود را بکند . پسر سبد را آب کرد و سریع دوید ، اما سبد خالی بود قبل از اینکه او به خانه برگردد . در حالی که نفس نفس می زد به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب در یک سبد غیر ممکن بود و رفت که در عوض یک سطل بردارد . پیرمرد گفت : "من یک سطل آب نمی خواهم ، من یک سبد آب می خواهم ، تو فقط به اندازه کافی سعی خود را نکردی ". و او از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند . این بار پسر می دانست که این کار غیر ممکن است ، اما خواست به پدر بزرگش نشان دهد که اگر هم او بتواند سریعتر بدود باز قبل از اینکه به خانه باز گردد آبی در سبد وجود نخواهد داشت . پسر دوباره سبد را در رود خانه فرو برد و سخت دوید ، اما وقتی که به پدربزرگش رسید سبد دوباره خالی بود . نفس نفس زنان گفت : " ببین ! پدربزرگ ، بی فایدست . پیرمرد گفت : " باز هم فکر می کنی که بی فایدست ؟ به سبد نگاه کن ". پسر به سبد نگاه کرد و برای اولین بار فهمید که سبد فرق کرده بود ، سبد زغال کهنه و کثیف حا? به یک سبد تمیز تبدیل شده بود؛ داخل و بیرون آن .پسرم ، چه اتفاقی می افتد وقتی که تو قرآن می خوانی . تو ممکن است چیزی را نفهمی یا به خاطر نسپاری ، اما وقتی که آن را می خوانی تو تغییر خواهی کرد؛ باطن و ظاهر تو تغییر می کند و این کار کار الله است در زندگی ما..

 


[ سه شنبه 93/3/20 ] [ 12:35 صبح ] [ فارا ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

پیر ما گفت که جنگ است قلم بردارید...
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 55620